صراط منیر

چند کلمه در شرح محتوای وب‌سایت...

اهل بیت (ع)

 

آنچه در كربلا گذشت

از مدينه تا كربلا

آيت الله محمد على عالمى

ـــــــــــــــــــــــــ

 

اين عـزت نفـس حسين است كه نمى گذارد تسليم مردمى پست و فرومايه همچون ابن زياد دست نشانده بنى اميه بشود تا هر گونه بى احترامى را درباره اش انجام دهند و لذا چون كوه در برابر سپاه كوفه مى ايستد و بدون هيچ دغدغه و هراسى از گرگان بنى اميه درس زندگى با عزت را به جهانيان مى آموزد و فرياد مى كشد:

 

  بخـدا سوگند مانند افراد فرومايه تسليم شما نمى شوم و مانند بردگان هم فرار نمى كنم و تنها به خداى خود و خداى شما پناه مى برم از اينكه خون مرا بريزيد.   

شعراى اهل بيت در ترسيم و تنظيم اين صفت ممتاز حسين عليه السلام به مسابقه پرداخته و بهترين اشعار را در اين زمينه سروده اند كه از جمله اشعار ابو تمام است :و نفس تغاف الضّيم حتى كاءنّه    

            هو الكفر يوم الرّوع او دونه الكفر

فـاءثـبت فـى مـستـنقـع المـوت رجله     

            و قال لها من دون اءخمصكالحشر

تـروّى ثـياب المـوت حمـرا فـمـا بدى       

            لها اللّيل الا و هى من سندس  خضر

 1 ـ   انسانيكه از پـذيرش ذلت در روز جنگ آنچـنان خـود را دور مى دارد كه گويا پذيرش ذلت كفر است يا كفر از آن بهتر است .   

 2 ـ   پاى خود را در باتلاق مرگ محكم كرد و به آن خطاب كرد در روز قيامت از زير چنين قدمى بايد محشور شد.    

 3 ـ   لباس سرخ مـرگ را بر تـن كرد امـا هنوز شب نشده به سندس سبز بهشتى تبديل گرديد.   

سيد حيدر حلى نيز در اين زمينه چنين سروده است :

طمعت اءن تسومه القوم ضيما    

            و اءبى الله و الحسام الصنيع

كيف يلوى على الدنية جيدا           

            لسوى الله مالواه الخضوع

فاءبى اءن يعيش الا عزيزا

            او تجلى الكفاح و هو صريع

1 ـ   حكومـت بين امـيه طمـع كرد كه حسين را خوار سازد ليكن خدا و شمشير از آن امتناع دارد .

 2 ـ   آخر چگونه گردنى كه جز براى خدا خم نشده در برابر ناكسان خم گردد.   

 3 ـ   جز زندگـى با عـزت را نمـى پـذيرد حتـى اگـر در اين ره جان خـود را از كف بدهد.   

آرى بنى اميه ميخواستند كه حسين در برابر ظلم و جور حكومت خودكامه آنان تسليم گردد و زبان به اعـتـراض نگـشايد و از ايراد و انتـقـاد لب فـرو بندد، و چـون اين عـمل براى حسين سرور آزادگان ذلت و خوارى در برداشت كه نه خدا بر آن رضايت داشت و نه با عزت نفس حسين سازگار بود و حسين از جد و پدر آموخته بود كه جز در برابر اراده خـدا و حق در برابر هيچ قـدرتـى نبايد گـردن كج نمـود لذا از مرگ و شهادت استـقـبال مى كند كه عزتش در آن است امام تسليم خواسته هاى آنان نمى شود كه همراه با ذلت است.  

اباة الضيم كيانند؟

اباة الضيم يعنى كسانى كه هرگز زير بار ظلم و ذلت و خوارى نرفته اند در تاريخ گـذشتـگـان مـخـصوصا تاريخ اسلام و به ويژه تاريخ شيعه كه پس از وقوع حادثه جانگـداز كربلا و شهادت امـام حسين عـليه السلام شيعيان و پيروان آنحضرت از آن بزرگوار تاءسى نموده و راه آن حضرت را دنبال كردند نام افراد زيادى ثبت شده است .

پـيشگام در اين خصلت و امتياز در تاريخ اسلام حضرت مولاى متقيان امير مؤ منان على عليه السلام است كه پس از ورود به صفين و قرار گرفتن شريعة در اختيار سپاه شام و منع آب از سپـاهيان عـلى عـليه السلام آن حضرت با اين جملات يارانش را براى تصرف شريعة تحريك نمود:

 

  سپاه شام جنگ را بر شما تحميل كردند در اين مورد يا مى بايد ذلت و عقب ماندگى را بپذيريد يا شمشيرها را از خونها سيراب كنيد، كه مرگ شما در حيات شما است در حاليكه سرافكنده ايد، ليكن حياة و زندگى در مرگ شما است در صورتيكه مرگ شرافتمندانه را اخـتـيار كنيد، همـانا مـعـاويه عـده اى از ستـمـكاران و گـمـراهان را گـسيل كرده كه چون حقيقت بر آنها پوشيده است گلوهايشان را هدف تيرهاى شما قرار داده اند.

از جمـله اباة الضيم يزيد بن مهلب است و ديگر زيد بن على بن الحسين عليهماالسلام و مـحمد و ابراهيم پسران عبدالله محض كه بحمدالله در كتاب شاگردان مكتب امام مكتوب است و همـچـنين يحيى بن زيد و ساير سادات از نسل اميرالمؤ منين عليه السلام كه ابن ابى الحديد در جلد اول شرح نهج البلاغـه از صفـحه 300 ذيل خطبه ياد شده حالات بيشتر آنان را ذكر نموده است .

اجر حسين عليه السلام در قبال شهادت

  محمد بن مسلم كه يكى از اصحاب اجماع است روايت مى كند: شنيدم امام باقر و امام صادق عـليهمـاالسلام مـى فـرمـودند: بدرستـيكه خـداى تـبارك و تـعـالى در قـبال شهادت امـام حسين عليه السلام امامت را در فرزندان و ذريه او قرار داد و شفا را در تربتش و استجابت دعا را در نزد قبرش و زائر قبر حسين عليه السلام مدتى را كه ميرود به زيارت تا برميگردد جزء عمر او بحساب نمى آيد.   

 

  محمد بن مسلم ميگويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : اينكه فرموديد، لطفى است درباره كسانى كه از ناحيه امام حسين عليه السلام به آنها ميرسد (از فرزندانش كه امـامت به آنها ميرسد و از زائرين كه ثواب زيارت را مى برند و بيماران كه از تربتش شفا مى يابند، پس خدا به شخص ‍ امام حسين در ازاء شهادت چه عوض ميدهد؟

امـام صادق عـليه السلام فرمود: خداوند متعال امام حسين را به پيامبران ملحق مى فرمايد و در بهشت مـقـام و مـنزلت پـيامبر را دارد، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: كسانيكه ايمان آوردند و ذريه آنها در ايمان از آن پيروى نمودند ذريه آنان را بايشان ملحق مى سازيم .   

 

ارزش اعـمال انسان رابطه مستقيم با آثار عمل دارد هر عملى داراى اثر بيشتر باشد ارزش آن بيشتر است حسين عليه السلام با شهادت در راه خدا دين الهى را بيمه كرد و لذا خدا هم اجر و پـاداش مـستـمـر و طولانى به حسين عـطا مـى كند. 1 ـ امـامـت را در نسل او ق رار مى دهد 2 ـ خاك قبر حسين شفاى بيمارانى مى گردد كه از معالجه به پزشك مـاءيوس شده اند 3 ـ دعـا در نزد قبر حسين مستجاب مى گردد 4 ـ سفر زيارت از عمر زوار بحساب نمى آيد.

خدا داستان كربلا را براى انبياء حكايت مى كند

سعـد بن عـبدالله مـى گـويد: از حضرت قـائم عـليه السلام تـاءويل كهيعص ‍ پرسيدم حضرت فرمود: اين حروف از اخبار غيبى است كه خدا بنده خود زكرياى پيامبر را آگاه فرمود سپس براى حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم آن قصه را بيان كرده است ، هنگاميكه زكريا از پروردگار خواست كه اسامى پنج تن را به او تـعليم فرمايد جبرئيل به امر پروردگار نزد زكريا آمد و اسماء خمسه را بوى آموخت و زكريا هر وقت نام محمد و على و فاطمه و حسن صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين را مى برد شاد مـى شد و غم و اندوه او برطرف مى شد اما وقتى به نام حسين عليه السلام مى رسيد اندوه عـميقى تمام وجودش را فرا مى گرفت و گريه گلويش را مى فشرد و دچار حزن شديدى مى شد لذا روزى عرض كرد خدايا چرا هر وقت نام چهار نفر از پنج تن را مى برم مـوجب تسلى خاطرم مى شود ليكن وقتى نام حسين عليه السلام را بر زبان جارى مى سازم اشكم فرو مى ريزد و اندوه فراوان بر من مستولى مى گردد، پس خداوند تبارك و تـعـالى حكايت شهادت حسين را در كربلا براى زكريا بيان كرد و فرمود: «كهيعص فـالكاف اسم كربلا و الهاء هلاك العتره الطاهرة و الياء يزيد و هو ظالم الحسين و العين عطشه و الصاد صبره»

  كاف اشاره به كربلا است و هاء اشاره به شهادت و هلاكت عترت طاهرين است و ياء اشاره است به يزيد كه او ستمكار به حسين است و عين كنايه از تشنگى و عطش حسين است و صاد اشاره به صبر و استقامت و بردبارى حسين   

وقتى زكريا اين حكايت را شنيد سه روز از مـسجد خارج نشد و از پذيرش مردم در اين سه روز امتناع نمود و به گريه و مرثيه خوانى مشغول گرديد و مى گفت : الهى آيا اين چنين جنايت هولناكى درباره فرزند بهترين مخلوقاتت بوقوع مى پيوندد؟!

خـدايا چـنين حادثـه ناگـوارى را براى نابودى ذريه پـيامـبرت نازل مى فرمائى بارالها آيا لباس مصيبت بر قامت على و فاطمه مى پوشانى ؟!

خدايا آيا اين مصيبت جانكاه را به ساحت مقدس آنان روا مى دارى ؟ سپس از خدا درخواست نمود كه در سن پيرى فرزندى به او كرامت فرمايد كه او را دوست بدارد آنگاه حادثه مؤ لمه براى وى مـقـدر فرمايد مانند فاجعه اى كه براى محمد صلى الله عليه و آله و سلم حبيب خـود مـقـدر فـرموده است و خدا هم دعايش را مستجاب فرمود يحيى را باو كرامت فرمود و به فاجعه اى مبتلا گرديد (كه سرش را بريدند و براى طاغوت زمان فرستادند .

و مدت حمل يحيى و امام حسين شش ماه و هر دو يكسال بودند.

جبرئيل براى آدم روضه مى خواند

صاحب كتـاب درالثـمـين در ذيل آيه شريفـه فـتـلقـى آدم ... نقـل مـى كند كه چـون خـداى متعال اراده فرمود توبه آدم را بپذيرد پرده از جلو چشم آدم برداشته شد و در ساق عرش اسامى خمسه آل عبا را مشاهده كرد و آنها را بر زبان راند و از جبرئيل پرسيد: اينان كيستند؟

جبرئيل آنها را مـعـرفـى كرد و سپس گفت خدا را به اين اسامى بخوان تا توبه ات را بپـذيرد، آدم پـرسيد چگونه بخوانم ، جبرئيل گفت : بگو يا حميد بحق محمد، يا عالى بحق على ، يا فاطر بحق فاطمة ، يا محسن بحق الحسن و الحسين ، و منك الاحسان .

وقـتـى جبرئيل نام حسين را برد قلب آدم على نبينا و آله و عليه السلام شكست و سرشكش جارى شد، گفت : برادرم جبرئيل چرا هنگامى كه نام پنجمى را بر زبان جارى نمودم قلبم شكست و اشكم جارى شد؟

جبرئيل گـفـت : براى اين فـرزندت مصيبتى روى مى دهد كه مصائب در پيش ‍ آن كوچك و حقيرند.

آدم گفت : اى برادر آن مصيبت چگونه است ؟

جبرئيل گـفـت : يقتل عطشانا غريبا وحيدا فريدا ليس له ناصر و لا معين  « او را با لب تشنه مى كشند در حالى كه غريب و بيكس و تنها است و يار و ياورى ندارد »

 

  و اگر ببينى اى آدم او را در آن روز كه مى گويد: واى از تشنگى و كمى يار و ياور و تـشنگـى چـنان بر او غـلبه كند كه آسمـان به چـشمـش تـيره و تـار آيد مثل اينكه دود فاصله شده است پس هيچكس او را يارى نكند مگر با شمشير كه بجانش افتند و او را مـانند گـوسفند ذبح كنند و سرش را قفا ببرند و دشمنان پس از كشتن اموالش را غـارت نمايند و سرهاى او و يارانش را شهر به شهر و ديار به ديار بگردانند و زنانش را اسير نمايند.

و اين چنين در علم خداى واحد منان گذشته است .

سپس آدم و جبرئيل گريستند مانند زنى كه فرزندش مرده باشد.

كشتى نوح در كربلا متلاطم مى شود

وقـتـى طوفان نوح جهان را فرا گرفت و جناب نوح پيغمبر با ياران در كشتى نشسته و دنيا را گـردش مـى كرد به سرزمـين كربلا رسيد كشتى دچار گرداب شد و زمين آنرا بسوى خـود مـى كشيد و نوح از غـرق شدن ترسيد و دست بدعا برداشت و عرض كرد: پـروردگـارا مـن همـه روى كره زمـين را با كشتى زير پا گذاشتم و در هيچ جا دچار چنين گرفتارى نشدم كه در اين نقطه به آن مبتلا گشته ام .

جبرئيل نازل شد و گفت : اى نوح اينجا سرزمينى است كه حسين نوه محمد خاتم پيامبران و فرزند خاتم اوصياء را مى كشند.

نوح پرسيد: قاتل او كيست ؟

جبرئيل گفت : قاتل او لعين آسمانهاى هفتگانه و زمين است .

پس نوح هم چهار بار قاتل حسين عليه السلام را لعنت كرد و كشتى به سلامت از آن ورطه رهائى يافت و در جودى به زمين نشست .

بساط سليمان متزلزل مى شود

حضرت سليمان پيغمبر بر بساط خود نشسته و در هوا به سير و سياحت مى پرداخت وقتى به سرزمين كربلا رسيد باد بساطش را سه بار درهم پيچيد كه سليمان ترسيد سقوط كند پـس از آنكه باد ساكت شد بساط سليمان در زمين كربلا فرود آمد و سليمان باد را گـفـت چـرا چـنين كردى ؟ پـاسخ داد: اينجا سرزمينى است كه حسين عليه السلام كشته مى شود، سليمان پرسيد كه حسين كيست ؟ باد گفت او نوه محمد مختار و پسر على كرار است .

سليمان گفت چه كسى او را مى كشد؟

باد گفت : لعنت شده اهل آسمانها و زمين يزيد بن معاويه .

سليمـان دستها را بلند كرد و يزيد را نفرين نمود لعنت فرستاد و جن و انس امين گفتند، آنگاه باد وزيدن گرفت و بساط، حركت نمود.

خواب ام الفضل

ام الفـضل لبابه بنت حارث زوجه عباس عموى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در خـواب ديد كه قطعه اى از گوشت بدن رسول خدا از بدن شريفش جدا شد و در دامن ام الفـضل افـتـاد خـدمـت رسول خـدا عـرض كرد خـواب ديده ام . رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: چه خواب ديده اى ؟

ام الفـضل خـواب خـود را تـعـريف كرد پيامبر فرمود: رؤ ياى صادق است بزودى فاطمه صاحب پسرى خواهد شد كه تو او را در دامن خود پرورش ‍ مى دهى ، وقتى امام حسين متولد گـشت و ام الفـضل نگـهدارى او را به عـهده گـرفـت روزى حسين را خدمت پيامبر برد و رسول خـدا او را بغـل گـرفـتـه و چـشمـانش پـر از اشك شد، ام الفـضل گـفـت پـدر و مـادرم به فـدايت چـرا شمـا را گـريان مـى بينم ؟ رسول خـدا صلى الله عـليه و آله و سلم فـرمـود: جبرئيل نزد من آمد و مرا آگاه ساخت كه امتم بزودى اين فرزندم را خواهند كشت .

ام سلمه و خاك قبر حسين عليه السلام

انس خدمتگذار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از آن حضرت روايت كرده كه فرمود: يكى از فرشتگان مقرب پروردگار اجازه گرفت تا مرا زيارت كند و آن روز پيامبر در خانه ام سلمه و نوبت او بود رسول خدا ام سلمه را فرمود: در را ببند كسى وارد نشود، ام سلمـه جلو در بود كه حسين وارد شد و دوان دوان خـود را در دامـن رسول خدا افكند حضرت او را مى بوئيد و مى بوسيد، فرشته الهى به پيامبر گفت اين فرزندت را امت تو مى كشند اگر بخواهى محل كشته شدنش را به شما نشان مى دهم سپس ‍ سرزمـين كربلا را به حضرت نشان داد و يك قـبضه از خـاك مـحل قـبر حسين را به پـيامـبر تـسليم كرد، رسول خدا آنرا بوئيد و فرمود سرزمين كربلاست پـيامـبر تـربت را به ام سلمـه داد و فـرمـود هرگـاه اين خـاك تـبديل به خون شد بدان كه حسينم شهيد گرديده .  ام سلمه خاك را در شيشه اى قـرار داد، مـى گـويد: شبى كه حسين در صبحگاهش به شهادت رسيد ندائى شنيدم كه مى گفت :

اءيها القـاتـلون جهلا حسينا          

            فـابشرو بالعـذاب و التذليل

قـد لعـنتـم عـلى لسان   

            داود و مـوسى و حامـل الانجيل

 1 ـ   اى كسانيكه از روى جهالت حسين را كشتيد شما را به عذاب و خوارى بشارت باد.   

 2 ـ   بدرستـى كه داود و مـوسى صاحب كتـاب انجيل شما را لعنت كرده اند   

ام سلمـه مـى گـويد از شنيدن اين اشعار گريان شدم و بسراغ شيشه رفتم ديدم تغيير نكرده است لحظه به لحظه از آن خـبر مـى گـرفـتـم تـا در آن روز ديدم شيشه تبديل به خون شده است .

و در روايت ديگـر از ام سلمه نقل مى كند كه شبى پيامبر از نزد ما غايت شد و پس از مدت درازى برگشت در حاليكه گرد آلود بود و مشتش گره كرده ، گفتم چرا گرد آلود بنظر مـى رسيد؟ فـرمـود: به سرزمين عراق جائى كه آنرا كربلا مى گويند رفتم و قتلگاه فـرزندم حسين و گروهى از فرزندان و اهل بيت خود را مشاهده كردم و اينكه در دست من است مـشتـى از خـاك قتلگاه است كه خون آنها در آنجا بزمين ريخته مى شود و آن مشت خاك سرخ رنگـى بود كه به من داد و فرمود آن را محفوظ نگهدار من آن خاك را در شيشه اى ريختم و درب آن را بستـم و هنگامى كه حسين عليه السلام از مكه معظمه بسوى عراق حركت فرمود هر روز و شب شيشه محتوى خاك را مى نگريستم و براى مصيبت حسين گريه مى كردم تا آنكه روز دهم مـحرم كه امـام حسين به شهادت رسيد اول روز شيشه را نگـاه كردم بحال خـود بود ولى در آخـر وقـت خـاك مـحتوى شيشه را بصورت لخته خون ديدم صدا را بضحه و ناله بلند كردم ولى از ترس دشمن موضوع را پوشيده داشتم و آن روز را هرگز از ياد نخواهم برد.

پيامبر در خواب ام سلمه و ابن عباس

سلمـى يكى از زنان انصار نقل مى كند: روزى بر ام سلمه وارد شدم او را گريان ديدم گفتم : چرا گريه مى كنى ؟

فـرمـود: رسول خـدا صلى الله عـليه و آله و سلم را در خواب ديدم كه سر و صورت و محاسنش خاك آلود است پرسيدم يا رسول الله چرا ترا اين چنين مى بينم ؟ فرمود: شهادت فرزندم حسين را در كربلا مشاهده نمودم .

و همـچـنين از ابن عـباس روايت شده كه نيمـه روزى رسول خـدا صلى الله عليه و آله و سلم را در خواب ديدم كه غبارآلود و ژوليده مو است و شيشه اى در دست دارد و خـونهائى را از زمـين جمـع كرده در شيشه مـى ريزد، سؤ ال كردم يا رسول الله اين خونها چيست ؟ فرمود: اينها خون حسين و اصحاب او است و اين روز جمعه دهم محرم سال 61 هجرى بود .

خدا چرا گرفتاريها را از انبياء و اولياء دفع نمى كند؟

اين سؤ الى است كه در ذهن اكثر مردم خطور مى كند و گاهى هم به زبان مى آورند: چرا خـدا گـرفـتـاريها را از انبياء و اولياء دفع نمى كند؟ آيا دفع مصائب از پيامبران كه سفيران الهى هستند و اوصياء آنها بمنزله بى توجهى به آنان نيست ؟

براى پاسخگوئى به اين پرسش ناگزير به ذكر مقدمه اى مى باشيم .

اصولا انسان براى اين جهان آفريده نشده است بلكه دنيا كشتزارى است كه بشر بايد به كشت فـضائل بپـردازد تـا ثـمـره و حاصل كشت خـود را در جهان باقى بدست آرد تـحصيل بمصداق الدنيا مزرعة الاخرة . و يا بعبارت ديگر دنيا دانشگاهى است كه در آن بايد به تـحصيل فـضائل و مـكارم اخلاق پرداخت و انبياء الهى نيز براى همين منظور برانگـيخـتـه شده و ايشان و جانشينانشان استادان و مربيان اين دانشگاه اند و استادان و دانشگـاه براى آموزش و پرورش شاگردان متحمل رنج و زحمت فراوان مى شوند و اين از بديهيات است .

و در اينجا باز اين سؤ ال پيش مى آيد كه در دانشگاههاى مردمى (دولتى و خصوصى ) اگـر شاگـردان در مـقـام ايذاء و اذيت مربيان و استادان برآيند با تنبيه و اخراج روبرو گرديده و در نتيجه استادان مورد حمايت قرار مى گيرند چرا در دانشگاه الهى استادان مورد حمايت و شاگردان مورد تنبيه قرار نمى گيرند در پاسخ بايد گفت اتفاقا چنين نيست هم استادان دانشگاه الهى مورد حمايت ذات اقدس حقند و هم شاگردان مورد تنبيه و مؤ اخذه قرار مـى گـيرند النهايه اين حمايت مربيان و مواءخذه شاگردان ممكن است در همين جهان باشد و ممكن است نتيجه و ثمره آن در آخرت عايد دو طرف شود و تاريخ انبياء و قرآن كريم شاهد بر اين مـدعـا است كه در پـايان بحث به داستان مربوط اشاره مى شود اما چرا خداوند مـتـعـال گـرفـتـاريها را از انبياء و اولياء خـود دفـع نمـى كند سه دليل روشن و واضح دارد:

اول آنكه اگر خدا بخواهد در همه موارد انبياء و اولياء خود را از گرفتاريها نجات داده و آنان را بر اعـداء پـيروز گرداند مسئله جبر پيش مى آيد و اين مخالف مقتضاى حكمت است و حكمت الهى بر آن تعلق گرفته كه انسانها در كارشان آزاد باشند.

دوم آنكه دنيا دار امـتـحان و آزمايش است هم براى انبياء و دوستان خدا و هم براى دشمنان چنانكه خدا در آيات دوم و سوم عنكبوت مى فرمايد:

  آيا مـردم مـى پـندارند كه وقـتـى كه گـفـتـند ايمـان آورديم آنها را بحال خـود وامـى گـذاريم و مـورد امـتـحان و آزمـايش قـرار نمـى گيرند؟ بدرستيكه ما گـذشتـگـان را در مـعـرض امـتحان قرار داديم تا راستگويان و دروغ پردازان از يكديگر تميز داده شوند   

پس گرفتاريهاى دوستان خدا براى امتحان آنها و هم چنين امتحان مردم است .

سوم آنكه اگر انبياء و اولياء خدا در ايفاء وظيفه دچار زحمت و دردسر و گرفتارى نشوند و خـدا گـرفـتـارى آنها را برطرف نمـايد خوب و بد و صالح و طالح و سعيد و شقى شناخـتـه نمـى شوند و همه مردم حتى فاسق و فاجر هم ادعاى صالح بودن را مى نمايند چـنانكه اگـر كنكور و امـتـحان را از مـدارس و دانشگـاهها بردارند تحصيل كرده و بى سواد همگى ادعاى دانشمندى مى كنند.

پاسخ را از نماينده امام زمان بشنويم

اينك بپـردازيم به داستـانى كه در اين زمـينه از نايب خـاص امـام زمـان عجل الله تعالى فرجه الشريف پرسش بعمل آمده و پاسخ فرموده اند.

چنانكه در علل الشرايع و احتجاج طبرسى و كمال الدين شيخ صدوق آمده است .

مـحمد بن ابراهيم بن اسحاق طالقانى مى گويد: با جمعى در خدمت شيخ ابوالقاسم حسين بن روح عـليه السلام بودم و على بن عيسى قيصرى هم در جمع ما بود، يكى از حاضران برخاست و به شيخ گفت سوالى دارم ، حسين بن روح عليه السلام فرمود: بگو.

آنمرد گفت : آيا حسين بن على عليهماالسلام ولى خدا بود؟

شيخ : آرى

آن مرد گفت : آيا قاتل او دشمن خدا بود؟

پاسخ شنيد: بلى .

سائل : چرا خدا دشمنش را بر دوست خود مسلط فرمود؟

شيخ فـرمـود: خـوب تـوجه كن كه چـه مـى گـويم و بدان كه خـداى عـزوجل شخـصا با مـردم روبرو نمـى شود و حضورا با آنها بسخن نمى پردازد بلكه فرستادگانى از جنس خودشان بسوى ايشان فرستاده كه اگر از جنس ‍ خودشان نمى بود مـورد قـبول و پـذيرش قـرار نمـى گـرفـتـند و مردم از آنان فرار مى كردند و با آنكه پـيامبران خود را از جنس آنها انتخاب فرمود كه غذا مى خوردند و در بازارها راه مى رفتند مـع هذا بدليل آنكه آنها هم بشرى مـثل خودشانند مورد پذيرش قرار نگرفتند و به پـيامـبران گـفـتـند: شما هم مثل ما هستيد پس دعوت شما را نمى پذيريم مگر آنكه چيزى را بياوريد كه ما از مثل آن عاجز و ناتوان باشيم .

پس خداى عزوجل هم معجزاتى به آنان كرامت فرمود مانند طوفان نوح بعد از انذار و اعذار كه طغـيانگـران و مـتـمـردان غـرق گـشتـند و از آن جمـله است انداخـتـن (ابراهيم خـليل الله ) در آتـش كه خـدا آنرا بر خـليل خـود سرد و سالم گـردانيد و ديگر ناقه (صالح ) كه از سنگ سخت خارج شد و مردم از شير او استفاده مى نمودند و از جمله شكافتن دريا (براى مـوسى و پـيروانش و غرق شدن فرعون و سپاهيانش ) و همچنين جارى نمودن چـشمـه ها از سنگ و اژدها شدن عصاى موسى كه ريسمانها و چوبهاى ساحران را كه در انظار مردم بصورت مارها نمايان شده بودند بلعيد و از آنجمله است معجزات بينائى كور مادرزاد و شفاى بيمارى برص و زنده نمودن مرده ها به اذن خدا (بوسيله عيسى بن مريم ) و اخبار به آنچه مى خورند و آنچه در خانه ها ذخيره نموده اند.

و نيز شق القـمر (بوسيله حضرت محمد مصطفى خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله ) و سخن گفتن چهارپايان مانند شتر و گرگ و غيره با آنحضرت .

و چـون انبياء خـدا اين مـعـجزات را آوردند و مـردم از آوردن مـثـل و مـانند آن عـاجز و ناتوان گشتند لطف خدا نسبت به بندگانش و حكمت او چنين تعلق گـرفـته كه پيامبران با اين معجزات گاهى غالب و زمانى مغلوب و گاهى قاهر و وقتى مقهور گردند و اگر هميشه و در همه حال انبياء الهى غالب و قاهر مى بودند و گرفتارى و ابتلائى براى آنان در بين نبود مردم معتقد به خدائى انبياء مى شدند.

و از طرفى خداوند متعال براى اينكه آنان به فضيلت صبر و گرفتاريها برسند و با شناخـتـى كه به مـيزان بردبارى و استـقـامـت انبياء و اولياء خـود در تـحمـل بلاء و مـحنت و اخـتـبار داشت حالات آنها را مـانند احوال ساير مـردم قـرار داد تـا در حال مـحنت و بليه جمـيع احوال هم متواضع نه آنكه بلند پرواز متكبر، و مردم هم بدانند كه براى آنها خدائى است كه آفـريننده آنها است و اداره كننده و مـدبر امـورشان ، پـس او را عـبادت كنند و از فـرستـادگـانش فـرمانبردارى نمايند تا حجت خدا بر كسى كه از حد خود تجاوز مى كند ثـابت گـردد و مـؤ حد از مـعـاند و مـطيع از عـاصى و مـقـر از مـنكر با آمدن پيامبران و فـرستـادگان الهى تميز داده شود آنگاه هلاك مى شود آنكه با بيّنه و برهان ، شايسته هلاك شدن است و زنده مى ماند آنكه با بينه ، شايسته زنده ماندن است . محمد بن ابراهيم مـى گـويد: روز بعد خدمت شيخ ابوالقاسم حسين بن روح رفتم و با وجود گفتم كه از او بپرسيم آنچه را كه ديروز بيان داشت از خود گفته بود يا نه همينكه خدمتش رسيدم بدون مـقـدمـه ابتدا به سخن فرمود و گفت : اگر از آسمان سقوط كنم يا باد مرا از مكان بلندى به گـودالى فرو افكند براى من محبوب تر است از اينكه در امر دين به راءى خود نظر دهم يا از خـود سخن بگويم بلكه آنچه را كه ديروز گفتم از حضرت حجت صلوات الله عليه شنيده ام .

ثواب گريه بر حسين عليه السلام

در باب ثواب گريه بر مصائبى كه بر ائمه معصومين عليهم السلام عموما و بر حسين عليه السلام خصوصا وارد شده روايات زياد است كه براى نمونه به چند حديث و روايت اشاره مى شود:

 1 ـ حسن بن فضال روايت مى كند كه حضرت رضا عليه السلام فرمود:.

  كسى كه مـتذكر مصائب ما شود و بخاطر ستمهائى كه بر ما وارد شده گريه كند در روز قـيامت با ما خواهد بود و مقام و درجه ما را خواهد داشت و كسى كه مصيبت هاى ما را بيان كند و خـود بگـريد و ديگران را بگرياند در روزى كه همه چشمها گريان است چشم او نگـريد و هر كس در مـجلسى بنشيند كه در آن مجلس امر ما را زنده مى نمايند روزى كه قلبها مى ميرند قلب او نخواهد مرد.    

 2 ـ حسن بن محبوب از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه حضرت زين العابدين عليه السلام مـى فـرمـود: اگـر مـؤ مـنى براى شهادت امام حسين عليه السلام گريه كند كه اشكهايش بر گونه اش جارى شود خداوند متعال او را در غرفه هاى بهشتى جاى مى دهد و هر مـؤ مـنى بخـاطر صدمـه و اذيتى كه از دشمنان به ما رسيده بگريد، كه اشكش بر گـونه اش جارى شود خدا او را در بهشت در مقام صديقين جاى دهد و هر مؤ منى به خاطر ما، اذيت و آزارى به او برسد كه اشكش به گونه هايش سرازير شود خدا اذيت و آزار را از او دور گرداند و در روز قيامت از سخط و عذاب دوزخ ايمن باشد.    

 3 ـ ابو عـمـاره شاعـر مى گويد: امام صادق عليه السلام به من فرمود: درباره امام حسين عليه السلام شعرى بگو، من شروع كردم به خواندن شعر و حضرت مى گريست و آنقدر خـواندم كه صداى گريه از بيرون خانه شنيده مى شد سپس امام صادق فرمود.

امـام صادق فـرمـود:   اى ابا عـماره كسى كه درباره حسين بن على عليهماالسلام شعرى بخـواند و پـنجاه نفـر را بگرياند جاى او بهشت است ، و كسى كه شعرى درباره حسين بخـواند و سى نفـر را بگرياند جايگاه او بهشت است ، و كسى كه شعرى درباره حسين بخـواند و بيست نفر را بگرياند جايش در بهشت است ، و كسى كه شعرى درباره حسين بسرايد و ده نفر را بگرياند بهشت جاى او است و كسى كه شعرى درباره حسين بخواند و يك نفـر را بگـرياند جاى او بهشت است و اگر شعرى بخواند و خود بگريد در بهشت مـنزل خواهد كرد، و اگر شعرى بخواند و تباكى كند (حالت گريه را بخود بگريد) او هم به بهشت خواهد رفت .    

 4 ـ زيد شحام مى گويد: ما گروهى از اهل كوفه خدمت امام صادق عليه السلام بوديم كه جعفر بن عفان وارد شد، امام صادق عليه السلام او را نزديك خود نشانيد.

و سپس فرمود: جعفر!

جعفر گفت : لبيك ، خدا مرا فداى تو گرداند.

امام : بمن رسيده كه درباره امام حسين عليه السلام اشعار خوبى مى سرائى .

جعفر: آرى قربانت گردم .

امام : بخوان .

جعفر اشعارى خواند، امام و كسانى كه اطرافش بودند گريستند و امام صادق عليه السلام آنقـدر گـريه كرد كه سرشگش صورت و محاسن شريفش را فرا گرفت آنگاه فرمود: جعـفـر! بخدا سوگند فرشتگان مقرب خدا در اينجا حضور يافتند و گفتار تو را درباره حسين عـليه السلام شنيدند و گريستند چنانكه ما گريستيم بلكه بيشتر. سپس فرمود: جعـفر! خدا بهشت را در همين ساعت بر تو واجب گردانيد. سپس فرمود: جعفر آيا بيش از اين برايت بگويم ؟

جعفر: آرى آقاى من .

امـام هر كه شعرى درباره حسين بخواند كه خود بگريد يا ديگرى را بگرياند بهشت را بر او واجب گرداند و او را بيامرزد.

 5 ـ صالح بن عقبه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: اگر كسى درباره حسين عليه السلام يك بيت شعر بخواند و خود بگريد و ده نفر را هم بگرياند براى او و گـريه كنندگان بهشت است و اگر بيتى بگويد كه خود بگريد و نه نفر را بگرياند جاى او و گـريه كنندگان در بهشت خواهد بود و پيوسته تعداد نفرات را پائين مى آورد تـا جائيكه فرمود: اگر كسى بيتى درباره حسين بگويد و خود گريه كند ـ و گمان مى كنم فرمود يا تباكى كند ـ جاى او در بهشت خواهد بود.

6 ـ ابو هارون مـكفوف (نابينا) روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام در حديث طويلى فـرمود:

  اگـر نزد كسى از حسين عليه السلام يادى به ميان آيد و اشك از چشمان او باندازه بال مـگـسى جارى شود ثـوابش بر خـداى عـزوجل است كه كمـتـرين آن دخول در بهشت است   .

 7 ـ مـرحوم عـلامه مجلسى مى فرمايد: در بعضى از تاءليفات معاصرين مورد وثوق ديدم كه روايت شده وقـتـى پـيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فاطمه زهرا سلام الله عليها را از شهادت امام حسين و مصائب آن حضرت با خبر ساخت فاطمه شديدا گريه كرد و گـفـت : پـدر در چـه زمـانى اين اتـفـاق مـى افـتـد؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: در زمانى كه نه من باشم و نه تو و نه على .

زهرا كه اين سخـن شنيد گـريه اش شديدتر شد و عرض كرد: پدر پس كى ؟ براى فرزندم اقامه عزا مى نمايد و گريه مى كند؟

رسولخـدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: زنان امتم بر زنان اهلبيت من و مردان آنها بر مـردان اهلبيت من مى گريند و هر سال اقامه عزا خواهند نمود و چون قيامت بر پا شود تـو شفـيع زنان خـواهى شد و من شفيع مردان و هر يك از آنها كه بر مصيبت حسين گريه كرده باشند دستشان را مى گيريم و وارد بهشت مى كنيم .

  فاطمه ، هر چشمى در روز قيامت گريان است به جز چشمى كه بر حسين بگريد كه آن خندان است و او را به نعمتهاى بهشتى بشارت مى دهند.   

تشكيل مجالس عزا مورد علاقه امامان است

عـزادارى براى ابا عـبدالله الحسين عليه السلام خصوصا، و براى ساير ائمه عليهم السلام كه گرفتار مصائب گرديده و با شمشير يا بوسيله زهر به شهادت رسيده اند عـموما مورد توجه امامان بوده است ، چنانكه ازرى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه به فضيل فرمود:

 

امـام صادق عـليه السلام به فـضيل فـرمـود:   آيا مـجالس عـزا بر پا مى كنيد و از اهل بيت و آنچـه بر آنان گـذشتـه است صحبت مـى داريد؟ فـضيل گفت : آرى قربانت گردم ، امام فرمود: اينگونه مجالس را دوست دارم پس امر ما را زنده گـردانيد كه هر كس امـر مـا را زنده كند مـورد لطف و مـرحمت خدا قرار مى گيرد فـضيل ، هر كس از مـا ياد كند يا نزد او از مـا ياد كنند و به اندازه بال مگس اشك بريزد، خدا گناهانش را مى آمرزد اگر چه بيش از كف دريا باشد.

عزاداران حسين عليه السلام مورد توجه فرشتگان و ائمه اند

مـَسْمـَع كُردين از امـام صادق عـليه السلام روايت مـى كند كه فـرمـود: مـسمـع ، تـو اهل عـراقـى آيا به زيارت قـبر حسين مى روى ؟ عرض كردم : نه من مرد مشهورى هستم از اهل بصره كه در نزد مـا طرفـداران خـليفـه زيادند و دشمـنان مـا از نواصب از اهل قبائل و غيره بسيارند و من ايمن نيستم كه به خليفه برسانند و مزاحم ما بشوند.

فرمود: آيا متذكر مصائب او مى شويد؟ عرض كردم : آرى .

فرمود: آيا از ذكر مصائب حسين ناراحتى به شما دست مى دهد؟

عـرض كردم : آرى به خـدا چـشمـانم پـر از اشك مـى شود كه اهل خانه مى بينند و از غذا باز مى مانم .

حضرت فرمود: خدا اشكت را مورد توجه قرار دهد كه تو از جمله كسانى به حساب مى آئى كه در مصائب ما جزع مى كنند و به خوشحالى ما شاد و به حزن ما اندوهناكند، و بدان كه به هنگـام مـرگ پـدرانم نزد تو حضور يابند و سفارش ترا به ملك الموت مى كنند و فـرشتگان قبل از مردن آنچنان بشارتى به تو حضور مى دهند كه چشمانت روشن گردد و عـلاقـه و مـحبت فـرشتـه مـرگ بر تو بيش از علاقه مادر به فرزند است سپس اشك در چشمان مبارك امام حلقه زد و چشمان من هم اشكبار شد.

آنگـاه امـام صادق عليه السلام فرمود: مسمع ، زمين و آسمان در موقع شهادت اميرالمؤ منين بر ما ترحم نموده و گريستند، و فرشتگان از زمين و آسمان بيشتر بر ما گريستند و از هنگام كشته شدن ما اشكهاى فرشتگان قطع نشده و كسى بر ما گريه نمى كند مگر آنكه قـبل از خارج شدن اشك از چشمش مورد لطف و رحمت خدا قرار مى گيرد، اگر يك قطره از آن اشكها در دوزخ افـتـد شعله هاى آتش دوزخ خاموش گردد و از حرارت و سوزندگى باز ايستد.

سپـس فـرمـود: كسى كه قـلبش براى مـا به درد آيد در وقـت مـردن با ديدن مـا خوشحال و فرحناك گردد و خوشحالى او ادامه خواهد داشت تا در نزد حوض كوثر به ما مـلحق شود، و حوض كوثـر هم با ورود دوستـان مـا خوشحال خواهد شد...

 

 

  بانوی کربلا
حضرت زينب عليهاالسلام

دکتر عائشه بنت الشاطی
مترجم: آية‏الله سيدرضا صدر
به اهتمام سيدباقر خسروشاهی

خـداى لـعـنـت كـنـد پـسـر مـرجانه را, به خدا, اگر من با پدرت روبه رو مى شدم , هر چه از من مـى خـواسـت , بـه او مـى دادم و باتمام قوا مرگ را از او دور مى كردم , هر چند به هلاكت بعضى از فرزندانم تمام مى شد, ولى آن چه راكه ديدى خواست خدا بود.
سـپس , تقاضا كرد كه هر حاجتى براى او پيدا مى شود بنويسد, و آن گاه به سوى خواب گاه خود رفت ولى هنوز طنين صداى زينب در گوشش بود, كه با شدتى هر چه تمام تر تكانش مى داد.
نـگـهـبان , زنان و كودكان حسين را از شام بيرون آورد و آن ها را با آرامش و مهربانى در شب راه مـى بـرد, هـمه درپيشاپيش او حركت مى كردند و هيچ يك از نظرش دور نمى شدند.
هنگام پياده شدن , از ايشان كناره مى گرفت و خودش وكسانش هم چون پاسبان در اطراف پراكنده مى شدند, و آنان را آزاد مى گذاردند كه اگر كسى بخواهد وضويى بگيرد, ياقضاى حاجتى كند, آسوده باشد و شرم نكند, و با آن ها در راه همراهى مى كرد و گاه گاهى مى پرسيد: آيا احتياجى داريد؟ در يك بار زينب گفت : اگر مى شد, ما را از راه كربلا مى بردى .
نگهبان غم گينانه جواب داد: اطاعت مى كنم .
بردشان تا به زمين شوم كربلا رسيدند.
چـهـل روز بـر آن كـشتار گذشته بود و هنوز قسمت هايى از زمين به خون شهيدان رنگين بود و قـطـعات گنديده ازپيكرهاى آن ها كه وحشيان بيابان از خوردن آن ها سرباز زده بودند, موجود بـود
((75)) نـوحه گران به نوحه گرى برخاستند, سه روز در آن جا بماندند و آنى سوزش دلشان آرام نگرفت و اشكشان نايستاد.
سپس , كاروان مصيبت زده , راه مدينه را پيش گرفت .
هنگامى كه نزديك مدينه رسيدند, فاطمه دختر على به خواهر خود بانوى بانوان زينب گفت : خواهر عزيزم , اين مرد كه به همراه ما آمد, به ما نيكى كرد, آيا صلاح مى دانى به او چيزى بدهيم ؟ بانوى خردمند جواب داد: به خدا چيزى همراه ما نيست كه به او بدهيم به جز زيورمان .
آن گـاه النگو و دستبندهايشان را درآورده , پيش آن مرد فرستادند و از اين كه هديه بسيار ناچيز است معذرت خواستندكه اكنون دست تنگيم و چيزى نداريم .
ولى آن مرد زيورها را پس فرستاد و گفت : اگـر آن چـه من كردم براى دنيا بود, زيورهاى شما آن قدر مى ارزيد كه مرا خشنود سازد, ولى به خدا كه جز براى خدا وبراى بستگى شما با رسول خدا, كارى نكردم .

بازگشت كاروان

در ايـن مـدت , مـديـنه در خاموشى بهت آميزى فرو رفته بود و پيوسته مترصد بود كه بداند بر سر حـسـيـن سبط رسول چه آمده , حسينى كه بر حسب دعوت شيعيانش به كوفه رفته بود.
ناگهان منادى ندا داد: على بن حسين با عمه ها و خواهرانش آمده اند.
على بن حسين ؟ عمه ها و خواهران ؟ پـس امام حسين كجاست ؟ پس عموها و برادران كجايند؟ پسر عموها چه شدند؟ ستارگان زمين كـه فـرزنـدان زهـرا و ازدودمـان عبدالمطلب بودند, كجا رفتند و بر سر آن ها چه آمده ؟ و كجا؟ وكجا؟ انـعـكـاس اين خبر شوم , همه جا را پر كرد, تا به دامنه كوه احد رسيد, و از آن جا به بقيع رفت , واز آن جا به مسجد قبا.
خـبـرى بـود آرام , ولـى جـانـگـداز و جـگـرخـراش , و ديرى نپاييد كه اين خبر در ميان ناله هاى گريه كنندگان و شيون هاى ضجه زنندگان نابود شد.
در مـديـنـه , بانويى پرده نشين نماند, مگر آن كه از پرده بيرون آمد و به نوحه گرى و ناله و زارى پرداخت .
زيـنـب دختر عقيل بن ابى طالب , خواهر مسلم , از خانه بيرون شتافت و خود را در پيراهن پيچيده بود و همراه او زنان و كنيزكانش بودند, زينب مى ناليد و مى گفت : چـه جـواب مـى دهـيد, اگر پيغمبر از شما بپرسد كه بعد از من با فرزندان من و اهل بيت من چه كـرديد؟ دسته اى را اسيركرديد و دسته اى را آغشته به خون , آيا پاداش خير خواهى من اين بود كه با بستگان من اين گونه رفتار كنيد؟! صدايى از دور شنيده مى شد كه با ناله مى گفت : اى كسانى كه حسين را از روى نادانى كشتيد! مژده باد شما را كه عذاب و شكنجه الهى در انتظار شماست .
هـمـه آسـمـانـيـان و پيغمبران و فرشتگان و فرمانبران حق , به شما نفرين مى كنند, شما بر زبان سليمان و موسى و عيسى لعنت شده ايد.
كاروان مصيبت كشيده در ميان گروه هاى مردمى كه به استقبال آمده بودند, قرار داشت .
مـديـنه پيغمبر منظره اى دردناك تر از آن روز نديده بود, و تا آن روز به اين اندازه مرد و زن اشك ريز و گريان ننگريسته بود.
مـدينه , شبى را به ياد مى آورد كه اين كاروان به سوى مكه روانه شد, آن شب از شب هاى ماه رجب بـود, كـه كـاروانـى مجلل از مدينه بيرون رفته و قافله سالارش زينت جوانان اهل بهشت در ميان خـرمـنـى از سـتـارگان درخشان قرار داشت ,كاروانيان مى رفتند, تا يزيد پسر معاويه را كه براى خلافت شايسته اش نمى دانستند از تخت سرنگونش سازند.
اكـنـون بيش از چند ماهى نگذشته كه كاروان از سفر خود بازمى گردد پناه بر خدا كه روزگار با آن ها چه كرد! آنـان را بـا شتاب به سوى قتلگاه ببرد, هنگامى كه به دره مرگ رسيدند, دره اى كه آن را دره آرزو مـى پـنداشتند, داس اجل يكايكشان را درو كرد, و جز اين باقى مانده محنت كشيده كه عبارتند از كودكانى يتيم و زنانى داغ ديده كسى نماند.
و از مردان بزرگ و جوانان رشيد كاروان , هيچ مسافرى بر نگشت .
مـديـنـه رسـول , شـب هـا و روزهـا شاهد مجالس ماتم و سوگوارى بود, و به نوحه هاى جان سوز نوحه گرها گوش مى داد وزمين پاكش سرشك گريه كنندگان را در بر مى گرفت .
در ايـن وقت , عبداللّه جعفر شوهر زينب را مى بينيم كه در خانه مى نشيند و تسليت دهندگان به حـضـورش مى روند واو را براى شهادت عون و اكبر و محمد و پسرعمويش حسين و بقيه شهدا از فرزندان جعفر و عبدالمطلب تسليت مى گويند.
و مى شنويم كه غلامى از غلامانش احمقانه مى گويد: اين مصيبت را از حسين داريم .
عبداللّه خشمگين شده و كفش خود را به سوى غلامش پرتاب كرده مى گويد: اى پـسـر زن گـنـده تـن ! آيـا در بـاره حسين اين سخن را مى گويى ؟ به خدا, اگر در خدمتش مى بودم , دوست مى داشتم كه ازاو جدا نشوم تا با او كشته شوم .
به خدا, آرزو داشتم خودم به جاى فـرزندانم درراه حسين جان بازى كنم .
چيزى كه مصيبت مرا در باره اين دو پسر تخفيف مى دهد, آن است كه آن ها در راه برادرم و پسر عمويم كشته شدند و تا آخرين نفس يارى اش كردند.
سپس به مجلسيان رو كرده مى گويد: مـصـيـبت حسين بر من بسيار سخت و ناگوار است , هر چند دو دستم او را يارى نكردند ولى دو فرزندم يارى اش كردند.
مـجـالس ماتم و سوگوارى پايان مى پذيرد, ولى سوز دل زنان بيوه شده وداغ ديده پايان ندارد, و مـى سوزند و مى سازندو هرروز بر سر قبرستان مى روند و براى عزيزانى كه در كربلا شهيد شده اند مـى نـالـنـد و مـى زارند و نوحه سرايى مى كنند,طنين ناله و شيونشان به مدينه مى آيد و دوست و دشمن بر آن ها مى گريد.
نـقل مى كنند كه ام البنين دخت حزام همسر امام على (ع ) به قبرستان بقيع مى رفت و براى چهار پـسـرش : عـبـداللّه ,جـعـفـر, عـثمان , و عباس گريه مى كرد, نوحه سرايى مى نمود, نوحه اى كه سـوزنـاك تـريـن و جـان سوزين نوحه سرايى ها بود,مردم گرد اين بانو جمع مى شدند و به نوحه سـرايى اش گوش مى دادند, حتى مروان حكم - دشمن دودمان ابوطالب -مى آمد و به نوحه هاى ام البنين گوش مى داد و گريه مى كرد.
و نـقل شده كه رباب دخت امراءالقيس همسر امام حسين مادر سكينه , پس از شهادت آن حضرت بـه مـدينه بازگشت وهر كس از بزرگان قريش او را خواستگارى كرد نپذيرفت و يك سال بيشتر بعد از آن حضرت زنده نماند و سقف خانه اى بر او سايه نينداخت تا بيمار شد و از دنيا برفت .
بـانـوى بانوان زينب را در مجالس عزا و سوگوارى كه عبداللّه جعفر براى دو فرزندش برپا كرده , نـمـى بينيم , به گمان مامى رسد كه بيدار خوابى و رنج مصيبت و فرسودگى بر او فشار آورده و دراثر ناتوانى به خواب رفته است . ولـى چـيـزى نـمى گذرد, كه او را مى بينيم از اشك خوددارى كرده و درپى انجام كارى شده و چيزى را جست و جومى كند. امروز براى زينب به جز گريه و زارى , وظيفه ديگرى است . اين خون پاك نبايد به هدر رود. و به خدا, اين شهداى بزرگ وار, سزاوار نيست كه ازصفحه گيتى محو شوند.

آخرين سفر

بانوى بانوان آرزو داشت كه چند روزه آخر عمر را در كنار جدش رسول خدا بگذراند, ولى بنى اميه از اين هم جلوگيرى كردند.
زيـنـب و كـسانى كه همراهش بودند مصيبت هايى را كه سبط رسول خدا از لشكر يزيد ديده بود, مى گفتند و آن قربان گاه خونين را كه امام حسين و شيعيانش را در آن سر بريده بودند, توصيف مى كردند.
وجود بانوى بانوان زينب در مدينه كافى بود كه آتش حزن بر شهيدان را شعله ور كند و مردم را بر ضـد سـتـم كـاران بـشـوراند, تا كار به جايى رسيد كه نزديك شد شورش برضد بنى اميه پيدا شود فرماندار مدينه به يزيد گزارش داد: بودن زينب در ميان اهل مدينه , احساسات را بر مى انگيزاند, او زنى است فصيح , خردمند, دانا, او و كسانى كه با اوهستند تصميم گرفته اند براى خون خواهى قيام كنند.
يزيد امر داد كه باقى مانده اهل بيت را به شهرها و نقاط مختلف تبعيد كرده و پراكنده شان سازد.
فرماندار, از بانوى بانوان خواست كه از مدينه بيرون رود و هر جايى كه خواهد اقامت كند.
زينب كه از اين سخن خشمگين شده و به هيجان آمده بود, گفت : خداى مى داند كه چه ها بر سر ما آمده است , بهترين كس ما كشته شده , و باقى مانده ما را از اين شـهـر به آن شهر چنان كه چارپايان را مى رانند براندند و ما را بر بارها سوار كردند, به خدا, هرگز بيرون نخواهم رفت هر چند خونمان ريخته شود. ولـى زنان بنى هاشم از خشم آن ستمگر بر زينب بيمناك شدند, دور بانو را گرفتند و با ملايمت و مهربانى با وى سخن گفتند و هم دردى كردند و به خارج شدن از مدينه متمايلش ساختند.
زينب دختر عقيل بن ابى طالب گفت : دخـتر عموى عزيزم ! خداى در وعده اى كه به ما داده است , راست گفته , زمين را تحت اختيار ما خـواهد گذارد, كه ازهر جايش بخواهيم بهره برگيريم و به همين زودى خداى كيفر ستم كاران را خواهد داد.
سفرى كن به شهرى كه درآسايش و امان باشى . زينب به قصد مصر آماده سفر شد و مدينه را ترك گفت . وه كه زينب چه بسيار سفر كرده ! آيـا بايد تمام عمر را در خانه به دوشى از شهرى به شهرى به سربرد و روى زمين يك جا پيدا نكند كه در آن بياسايد؟ بـانـوان بـنـى هاشم كه به همراه زينب بودند, احساس كردند كه بانوى خردمندشان نيرويش را از دسـت داده و تـا كـنـون ايـن سان ناتوان نبوده .
او مات و حيرت زده مى نگرد و ديدگانش خشك گرديده و اشكى نمى فشاند, گويا هستى او درهم شكسته شده و بر باد رفته است .
مـى خواهند مانوسش كنند و آشفتگى اش را بر طرف سازند, ولى جز بر بهت و پريشانى اش افزوده نـمى شود.
در آخركار, به خاطرشان رسيد كارى كنند شايد بار غمش سبك شود, از مصايب كربلا سخن گفتند, تا عقده دلش بتركد وبگريد. ولى اشك در حلقه هاى چشمش سنگ شده بود و زخم قلبش چنان عميق گشته بود كه شكافى كشنده ايجاد كرده بود.
گرفتگى و اندوه بانوى بانوان در شب هاى اخير مسافرت , از همه منزل ها بيشتر بود.
كـاروان شـب رو از خـاك حجاز بگذشت , جايى كه چمن زار كودكى و اقامت گاه پدران و نياكان زينب بود.
و به خاك نيل نزديك شد, جايى كه زينب غريب است , نه كسى دارد و نه منزلى . ابرهاى تيره جهان را فرا گرفته بود و ماه در آسمان يافت نمى شد.
بر بيابان شرقى مصر هوا ايستاده , سنگينى مى كرد. گويا درنگ كرده تا كاروان شب پيما را ببيند. وحشت و هراس آن فضاى پهناور را پر كرده بود. سپس وضع عوض شد.
در هـمـان دمـى كـه بانوى بانوان به خاك نيل قدم گذارد, هلال شعبان سال 61 هجرت در افق نمايان شد, گروه هايى ازمردم براى استقبال بانوى بانوان جمع شده بودند.
كاروان به سير خود ادامه داد, تا به دهكده اى نزديك به بلبيس رسيد, در آن جا گروه هاى ديگرى از پايتخت دره نيل به استقبال آمده بودند.
ايـنـان مـسـلـمة بن مخلد انصارى فرمانفرماى مصر با عده اى از اشراف و علماى آن ديار كه براى استقبال دختر زهرا وخواهر امام شهيد آمده بودند.
هنگامى كه طلعت درخشان زينب كه به نور شهادت تابش مى كرد نمايان شد, به يك باره همه به گريه درافتادند.
گـرداگـرد كـاروان را گـرفـتـند و به راه ادامه دادند.
هنگامى كه به پايتخت رسيدند, مسلمه مـيـهمان گرامى را به خانه برد,بانوى ما در آن جا نزديك به يك سال اقامت كرد.
در آن مدت جز در حال عبادت و گوشه گيرى ديده نشد. سپس , پايان دوره گردى فرا رسيد. بـنـا بـر ارجـح اقوال , بانوى بانوان زينب در شب يك شنبه چهاردهم رجب سال 62 هجرت از دنيا رفت و دوچشمى كه قربان گاه كربلا را ديده بود, برهم نهاده شد. وقت آن رسيد كه اين پيكر ستم كشيده و لاغر بياسايد.
سرزمين پاك مصر براى زينب بسترى نرم در اتاق خودش در خانه مسلمه فراهم كرد, همان جايى كه زينب هنگام آمدن وارد شده بود و همان جايى كه خودش خواسته بود كه آخرين خواب گاهش باشد
((76)) قبرش زيارت گاهى شد كه مسلمانان تا به امروز از هر شهرى و ديارى به زيارتش مى آيند.
و داستان دردهاى شورانگيزش در زبان نسل ها و سال ها باقى بماند.

در پى خون خواهى

بـانـوى بانوان , پس از برادر شهيدش , بيش از يك سال و نيم زنده نماند.
ليكن در اين مدت كوتاه توانست جريان تاريخ ‌را عوض كند.
بـنـى امـيـه گمان بردند كه كشته شدن حسين و همه كسان او, آخرين قسمت از داستان تشيع خواهد بود.
در ايـن گـمـان هم , چندان غافل و خطاكار نبودند, زيرا ديگر اميدى به دودمان على نبود, كه از مـيـان آن هـا كـسـى قـيـام كند.
پس از آن كه همه مردانشان كشته شدند و جز كودكانى يتيم و بيوه زنانى داغ ديده باقى نمانده بود.
نـخست على كشته شد و روزگار بدون درنگ و انحراف مى گذشت و موقعيت معاويه مستحكم گـرديـد, مخصوصاوقتى كه در ميان مردم شايع شد كه به تحريك او همسر حسن بن على سرور دودمان على را زهر خورانيد.
روزگـار هـم چنان به سير خويش ادامه مى داد, بدون آن كه توجه كند كه چه شد و چه از دست رفت . سـپـس , در پيش چشم و گوش شيعيانش , حسين كشته شد و زمينه چنين بود كه اهل كوفه بار ديگر خيانت خود راتكرار كرده , پسر حسين , زين العابدين را براى بيعت دعوت كنند.
سپس , به وى خيانت نموده , تسليم دشمنانش كنندچنان كه با پدر و عمويش چنين كردند, در اين صحنه پيش از آن كـه پـرده بـيفتد, زينب ظاهر شد, تا اهل كوفه و ستم كاران بنى اميه را لعنت كند و سرزنش نمايد. الـبـته اين پرده هرگز نيفتاد و گمان ندارم كه روزى برسد كه اين پرده افتاده شود, مگر آن كه زمين و ساكنانش عوض شوند. زينب از اين دنيا نرفت مگر وقتى كه لذت پيروزى را دركام ابن زياد و يزيد و بنى اميه از ميان برد و قطراتى از زهرى كشنده در جام هاى پيروزمندان فرو ريخت .
دل خوشى و سرورى بود, ولى طولى نكشيد. پيروزى موقتى بود و ديرى نپاييد كه منتهى به چنان شكستى شد كه در آخر, حكومت بنى اميه را بر باد داد.
هـنـوز زيـنـب از مجلس يزيد قدم بيرون ننهاده بود كه يزيد احساس كرد در فرحى كه از كشتن حسين به او دست داده ,خللى راه يافت و روزبه روز در افزايش بود تا كم كم به صورت يك پشيمانى گزنده درآمد, و سه سال آخر عمر يزيد راتيره و تار كرد و از ناحيه او به ابن زياد شر بسيارى رسيد.
طبرى وابن اثير نقل مى كنند: مـوقـعـى كـه عبيداللّه زياد, حسين بن على (ع ) و برادرانش را بكشت و سرهاى آن ها را نزد يزيد فـرسـتاد, در ابتدا يزيدخشنود گرديد و عبيداللّه پيش او مقام عالى يافت .
ولى چيزى نگذشت كه پشيمان شد و مى گفت : چه مى شد كه من قدرى تحمل مى كردم و به حسين آن چه مى خواست مى دادم ؟ خداى پسر مرجانه را لعنت كند كه حسين را وادار به خروج كرد و ناچار نمود و سپس او را بكشت و در اثـر كـشـتن اومرا نزد مسلمانان مبغوض نمود و دشمنى مرا در دل هاى آن ها جاى داد, زيرا كشتن حسين نزد آن ها بزرگ بود. مرا با پسر مرجانه چه كار, خدا لعنتش كند. و بر ابن زياد خشمگين گرديد.
و شنيد كه يحيى بن حكم اموى مى گويد:
سـمـيـة امـسـى نـسـلها عدد الحصى ----- و ليس لل المصطفى اليوم من نسل
((77)) - شماره زادگـان سميه (مادر زياد) به اندازه ريگ هاى بيابان رسيده , ولى از دودمان پاك مصطفى كسى نمانده ! پـس از وفـات بـانوى بانوان زينب , مردم از مستجاب شدن دعاى اين زن پاك سخن مى گفتند و شـب هـا و جـلـسـات شـبـانـه خـود را بـه گفت و گو از خشم آسمان بر ريختن اين خون پاك و بى احترامى به اين دودمان بزرگ مى گذرانيدند.
تـاريخ نويسان آمدند و نتوانستند از اين داستان ها بگذرند, واين گفت و گوهاى شبانه را براى ما نقل نكنند, و هركس كه در فاجعه كربلا شركت كرده بود, نشد مگر آن كه از او داستانى بگويند كه خـشـم آسـمـان با او چه كرد, و انتقام خداى ازچه بود.
گاهى در چيزهايى كه كتاب هاى گزافه گـويـان شـيـعـه در باره سرانجام اين جنايت كاران نوشته اند ترديد مى كنيم ,ولى هنگامى كه به سـخـنـان تـاريـخ نويسانى كه به درستى و ميانه روى شناخته شده اند, گوش مى دهيم , عجايبى شگفت انگيزمى شنويم : مردى است از قبيله دارم كه نگذارد حسين آب بنوشد.
سيدالشهدا او را نفرين كرد كه هميشه تشنه بماند.
كسى كه بعد از اين او را ديده بود, مى گويد: به خدا, چيزى نگذشت كه تشنگى بر او چيره شد و ديگر سيراب نگرديد.
ديدمش كه كوزه هاى آب و كاسه هاى شير پيش رويش نهاده بودند, او مى گفت : واى بـرشما, آب به من دهيد, تشنگى مرا كشت , كوزه يا كاسه را به او مى دادند, او مى آشاميد, پس از اندى دوباره مى گفت : واى بر شما آب به من بدهيد, تشنگى مرا كشت , تا شكمش پاره شد.
يكى ديگر از آن ها را حسين نفرين كرد: پروردگار! او را از تشنگى بكش .
كسى كه در بيمارى اش عيادتش كرده , مى گويد: بـه خـدايـى كـه جـز او خـدايـى نيست , ديدمش كه آب مى آشاميد و سپس قى مى كرد و دوباره مى آشاميد و ...
و سيراب نشد تا بمرد.
سومى از ايل كنده بود, شب كلاه امام شهيد را ربوده به خانه آورده خونش را مى شست , زنش به او گفت : آيا چيزى كه از پسر رسول خدا ربوده شده , به خانه من مى آورى ؟ از پيش من ببرش .
مى گويند: آن مرد آن قدر در بى چارگى و بدبختى به سر برد تا بمرد.
چهارمى زير جامه امام را برده بود وآن پيكر نازنين را برهنه گذارده بود.
مى گويند: در زمستان دست هايش خون پس مى داد و در تابستان مانند چوب خشك مى شد.
شايد اين سخنان بيشترش از ساخته هاى شب قصه گوها باشد, ولى چيزى كه نزد تاريخ ‌نويسان در آن ترديدى نيست ,آن است كه خون حسين كه زينب خون خواهى اش كرد, به هدر نرفت .
هـنـوز سـه سال نگذشته بود كه آتش غضب پنهانى كه باكندى پخته شده بود, شعله ور گرديد و زبانه كشيدن آغاز كرد واخگرهاى سوزنده اش را به هر سو پراكند.
شهر كوفه فرياد كشيد: خون خواهان حسين كجايند؟ سال 66 شاهد قتل گاه ديگرى در عراق بود كه براى خون خواهى از قتل گاه كربلا پديد آمده بود.
از كسانى كه در كشتن حسين شركت كرده بودند, 240 تن در يك واقعه كشته شدند.
فراريان را سخت دنبال مى كردند, وقتى كه دست گير مى شدند از آنان مى پرسيدند: حسين بن على كجاست ؟ كسى را كه امر داشتيد بر او صلوات بفرستيد, كشتيد؟ آن گـاه براى هر كدام يك جور كشتن در نظر مى گرفتند, كه مناسب با جنايتى بود كه در كربلا مرتكب شده بودند. اين , بايد به آتش سوخته شود. آن , بايد دست و پايش جدا گردد و بماند تا بميرد. سومى هم چون گوسفند, بايد سربريده شود. چـهـارمـى گفته بود: تيرى به سوى جوانى از خاندان حسين رها كردم , دستش را بر پيشانى اش نهاد كه از تير جلوگيرى كند, تير, دستش را شكافت .
گويند, دستش بر پيشانى اش گذارده و به تير زده شد. عبيداللّه زياد از كسانى بودكه در اين وقت كشته شد.
و نيز عمر سعد و فرزندش حفص كشته شدند. اشـعـث بـن قـيس
((78)) بگريخت , خانه اش را ويران كردند و از مصالح آن , خانه حجربن عدى را ساختند, همان خانه اى را كه زياد پسر سميه , ويران كرده بود.
تاهمه را نابود و سر به نيست كردند. در ايـن بـار, سـرهـا به مدينه فرستاده شد نه به شام
((79)) ولى داستان به اين خون خواهى پايان نيافت .
و دنباله داشت و هنوز دنباله دارد. دنباله هايى كه عبارت بود از فصولى بسيار .
از آن فصول , شورش عبداللّه زبير در حجاز, و خروج برادرش مصعب در عراق بود. پس از آن سقوط حكومت بنى اميه و قيام دولت عباسى بود كه شيعيان پنداشته بودند كه براى آل عـلى دعوت مى كنند.
سپس پيدايش سلطنت فاطميان در مغرب بود, و هر چه كه با اين جريانات رخ مى داد, و آن چه كه در پى داشت كه آن هاعبارتند از جنگ ها و حوادثى كه در تواريخ ما نوشته شده و از روز شهادت حسين آغاز گرديده است .
بـلـكه اثرى از همه آن ها پراهميت تر به جاى گذاشت , و آن پا برجا شدن و استحكام مذهب شيعه بـود, كـه آثـارى پـر مغزدر زندگى سياسى و دينى براى شرق و اسلام داشته است
((80))



زیارت عاشورا

 

متن زیارت به همراه ترجمه فارسی :

اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ‏
(
السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا خِيَرَةَ اللَّهِ وَ ابْنَ خِيَرَتِهِ) السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيِّينَ‏ ، السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ‏ ، السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا ثَارَ اللَّهِ وَ ابْنَ ثَارِهِ وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ ؛ السَّلاَمُ عَلَيْكَ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَيْكُمْ مِنِّي جَمِيعاً سَلاَمُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ

يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصِيبَةُ بِكَ (بِكُمْ) عَلَيْنَا وَ عَلَى جَمِيعِ أَهْلِ الْإِسْلاَمِ‏ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتْ مُصِيبَتُكَ فِي السَّمَاوَاتِ عَلَى جَمِيعِ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ‏ ، فَلَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً أَسَّسَتْ أَسَاسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ‏ ، وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً دَفَعَتْكُمْ عَنْ مَقَامِكُمْ وَ أَزَالَتْكُمْ عَنْ مَرَاتِبِكُمُ الَّتِي رَتَّبَكُمُ اللَّهُ فِيهَا ، وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً قَتَلَتْكُمْ وَ لَعَنَ اللَّهُ الْمُمَهِّدِينَ لَهُمْ بِالتَّمْكِينِ مِنْ قِتَالِكُمْ‏ بَرِئْتُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَيْكُمْ مِنْهُمْ وَ (مِنْ) أَشْيَاعِهِمْ وَ أَتْبَاعِهِمْ وَ أَوْلِيَائِهِمْ‏.

يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنِّي سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ لَعَنَ اللَّهُ آلَ زِيَادٍ وَ آلَ مَرْوَانَ وَ لَعَنَ اللَّهُ بَنِي أُمَيَّةَ قَاطِبَةً وَ لَعَنَ اللَّهُ ابْنَ مَرْجَانَةَ وَ لَعَنَ اللَّهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ شِمْراً (شَمِراً) وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً أَسْرَجَتْ وَ أَلْجَمَتْ وَ تَنَقَّبَتْ لِقِتَالِكَ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي‏ ، لَقَدْ عَظُمَ مُصَابِي بِكَ فَأَسْأَلُ اللَّهَ الَّذِي أَكْرَمَ مَقَامَكَ وَ أَكْرَمَنِي (بِكَ) أَنْ يَرْزُقَنِي طَلَبَ ثَارِكَ مَعَ إِمَامٍ مَنْصُورٍ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ‏.

اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي عِنْدَكَ وَجِيهاً بِالْحُسَيْنِ عليه السلام فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ ، يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنِّي أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى رَسُولِهِ وَ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ‏ وَ إِلَى فَاطِمَةَ وَ إِلَى الْحَسَنِ وَ إِلَيْكَ بِمُوَالاَتِكَ‏ وَ بِالْبَرَاءَةِ (مِمَّنْ قَاتَلَكَ وَ نَصَبَ لَكَ الْحَرْبَ وَ بِالْبَرَاءَةِ مِمَّنْ أَسَّسَ أَسَاسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَيْكُمْ‏ وَ أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى رَسُولِهِ) مِمَّنْ أَسَّسَ أَسَاسَ ذَلِكَ وَ بَنَى عَلَيْهِ بُنْيَانَهُ‏ وَ جَرَى فِي ظُلْمِهِ وَ جَوْرِهِ عَلَيْكُمْ وَ عَلَى أَشْيَاعِكُمْ بَرِئْتُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَيْكُمْ مِنْهُمْ‏ وَ أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ إِلَيْكُمْ بِمُوَالاَتِكُمْ وَ مُوَالاَةِ وَلِيِّكُمْ‏ وَ بِالْبَرَاءَةِ مِنْ أَعْدَائِكُمْ وَ النَّاصِبِينَ لَكُمُ الْحَرْبَ وَ بِالْبَرَاءَةِ مِنْ أَشْيَاعِهِمْ وَ أَتْبَاعِهِمْ‏ ، إِنِّي سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ وَ وَلِيٌّ لِمَنْ وَالاَكُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاكُمْ‏ ، فَأَسْأَلُ اللَّهَ الَّذِي أَكْرَمَنِي بِمَعْرِفَتِكُمْ وَ مَعْرِفَةِ أَوْلِيَائِكُمْ وَ رَزَقَنِي الْبَرَاءَةَ مِنْ أَعْدَائِكُمْ‏ ، أَنْ يَجْعَلَنِي مَعَكُمْ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ أَنْ يُثَبِّتَ لِي عِنْدَكُمْ قَدَمَ صِدْقٍ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ أَسْأَلُهُ أَنْ يُبَلِّغَنِي الْمَقَامَ الْمَحْمُودَ لَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ‏ وَ أَنْ يَرْزُقَنِي طَلَبَ ثَارِي (ثَارَكُمْ) مَعَ إِمَامٍ هُدًى (مَهْدِيٍّ) ظَاهِرٍ نَاطِقٍ بِالْحَقِّ مِنْكُمْ‏
وَ أَسْأَلُ اللَّهَ بِحَقِّكُمْ وَ بِالشَّأْنِ الَّذِي لَكُمْ عِنْدَهُ أَنْ يُعْطِيَنِي بِمُصَابِي بِكُمْ أَفْضَلَ مَا يُعْطِي مُصَاباً بِمُصِيبَتِهِ‏ مُصِيبَةً مَا أَعْظَمَهَا وَ أَعْظَمَ رَزِيَّتَهَا فِي الْإِسْلاَمِ وَ فِي جَمِيعِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ(الْأَرَضِينَ) ، اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي مَقَامِي هَذَا مِمَّنْ تَنَالُهُ مِنْكَ صَلَوَاتٌ وَ رَحْمَةٌ وَ مَغْفِرَةٌ ، اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَحْيَايَ مَحْيَا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَمَاتِي مَمَاتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ، اللَّهُمَّ إِنَّ هَذَا يَوْمٌ تَبَرَّكَتْ بِهِ (فِيهِ) بَنُو أُمَيَّةَ وَ ابْنُ آكِلَةِ الْأَكْبَادِ اللَّعِينُ ابْنُ اللَّعِينِ عَلَى (لِسَانِكَ) وَ لِسَانِ نَبِيِّكَ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فِي كُلِّ مَوْطِنٍ وَ مَوْقِفٍ وَقَفَ فِيهِ نَبِيُّكَ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ، اللَّهُمَّ الْعَنْ أَبَا سُفْيَانَ وَ مُعَاوِيَةَ وَ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ عَلَيْهِمْ مِنْكَ اللَّعْنَةُ أَبَدَ الْآبِدِينَ‏ وَ هَذَا يَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِيَادٍ وَ آلُ مَرْوَانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَيْنَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ) اللَّهُمَّ فَضَاعِفْ عَلَيْهِمُ اللَّعْنَ مِنْكَ وَ الْعَذَابَ (الْأَلِيمَ) اللَّهُمَّ إِنِّي أَتَقَرَّبُ إِلَيْكَ فِي هَذَا الْيَوْمِ وَ فِي مَوْقِفِي هَذَا وَ أَيَّامِ حَيَاتِي‏ بِالْبَرَاءَةِ مِنْهُمْ وَ اللَّعْنَةِ عَلَيْهِمْ وَ بِالْمُوَالاَةِ لِنَبِيِّكَ وَ آلِ نَبِيِّكَ (عَلَيْهِ وَ) عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ‏

پس مى ‏گويى صد مرتبه‏ :

اللَّهُمَّ الْعَنْ أَوَّلَ ظَالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تَابِعٍ لَهُ عَلَى ذَلِكَ‏ * اللَّهُمَّ الْعَنِ الْعِصَابَةَ الَّتِي (الَّذِينَ) جَاهَدَتِ الْحُسَيْنَ وَ شَايَعَتْ وَ بَايَعَتْ وَ تَابَعَتْ عَلَى قَتْلِهِ اللَّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمِيعاً

پس مى ‏گويى صد مرتبه‏ :

السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ‏ * عَلَيْكَ مِنِّي سَلاَمُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ لاَ جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ * السَّلاَمُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ (وَ عَلَى أَوْلاَدِ الْحُسَيْنِ) وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ‏

پس مى ‏گويى‏ :

اللَّهُمَّ خُصَّ أَنتَ أَوَّلَ ظَالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنِّي وَ ابْدَأْ بِهِ أَوَّلاً ثُمَّ (الْعَنِ) الثَّانِيَ وَ الثَّالِثَ وَ الرَّابِعَ‏ * اللَّهُمَّ الْعَنْ  يَزِيدَ خَامِساً وَ الْعَنْ عُبَيْدَ اللَّهِ بْنَ زِيَادٍ وَ ابْنَ مَرْجَانَةَ وَ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ شِمْراً وَ آلَ أَبِي سُفْيَانَ وَ آلَ زِيَادٍ وَ آلَ مَرْوَانَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ

پس به سجده مى ‏روى و مى ‏گويى‏ :

اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرِينَ لَكَ عَلَى مُصَابِهِمْ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى عَظِيمِ رَزِيَّتِي‏ * اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي شَفَاعَةَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْوُرُودِ وَ ثَبِّتْ لِي قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ الَّذِينَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَيْنِ عليه السلام‏

ترجمه فارسی زیارت عاشورا :

سلام بر تو اى ابا عبد الله سلام بر تو اى فرزند رسول خدا
سلام بر تو اى فرزند امير المؤمنين و اى فرزند سيد اوصياء
سلام بر تو اى فرزند فاطمه زهراء سيده زنان اهل عالم
سلام بر تو اى كسى كه از خون پاك تو و پدر بزرگوارت خدا انتقام مى‏كشد و از ظلم و ستم وارد بر تو دادخواهى مى‏ كند .
سلام بر تو و بر ارواح پاكى كه در حرم مطهرت با تو مدفون شدند بر جميع شما تا ابد از من درود و تحيت و سلام خدا باد تا من هستم و ليل و نهار در جهان برقرار است .
اى ابا عبد الله همانا تعزيتت بزرگ و مصيبتت در جهان بر ما شيعيان و تمام اهل اسلام سخت و عظيم و ناگوار و دشوار بود و تحمل آن مصيبت بزرگ در آسمانها بر جميع اهل سموات سخت و دشوار بود ، پس خدا لعنت كند امتى كه اساس ظلم و ستم را بر شما اهل بيت رسول بنياد كردند  ؛ و خدا لعنت كند امتى را كه شما را از مقام و مرتبه (خلافت) خود منع كردند و رتبه ‏اى كه خدا مخصوص به شما گردانيده بود از شما گرفتند ؛ خدا لعنت كند امتى را كه شما را مقتول ساختند و خدا لعنت كند آن مردمى را كه از امراى ‏ظلم و جور براى قتال با شما تمكين و اطاعت كردند .
من بسوى خدا و بسوى شما از آن ظالمان و شيعيان آنها و پيروان و دوستانشان بيزارى مى ‏جويم .
اى ابا عبد الله من تا قيامت سلم و صلحم با هر كه با شما صلح است و در جنگ و جهادم با هر كه با شما در جنگ است تا روز قيامت .
خدا لعنت كند آل زياد بن ابى سفيان و آل مروان حكم را و خدا لعنت كند بنى اميه را بالتمام و لعنت كند پسر مرجانه را و لعنت كند عمر سعد را و خدا لعنت كند شمر را و خدا لعنت كند گروهى را كه اسبها را براى جنگ با حضرتت زين و لگام كردند و براى جنگ با تو مهيا گشتند پدر و مادرم فداى تو باد  ؛ تحمل مصيبت بر من بواسطه ظلمى كه بر شما رفت سخت دشوار است پس از خدايى كه مقام تو را بلند و گرامى داشت و مرا هم بواسطه دوستى تو عزت بخشيد ؛ از او درخواست مى ‏كنم كه روزى من گرداند تا با امام منصور از اهل بيت محمد صلى الله عليه و آله خون خواه تو باشم.
پروردگارا مرا بواسطه حضرت حسين عليه السلام نزد خود در دو عالم وجيه و آبرومند گردان .

اى ابا عبد الله من به درگاه خدا تقرب مى ‏جويم و به درگاه رسولش و به نزد حضرت امير المؤمنين و حضرت فاطمه و حضرت حسن و به حضرت تو قرب مى ‏طلبم بواسطه محبت و دوستى تو و بيزارى از كسانى كه اساس و پايه ظلم و بيداد را بر شما بنا نهادند و بيزارم از پيروان آنها و به درگاه خدا و نزد شما اولياء خدا از آن مردم ستمكار ظالم بيزارى مى ‏جويم  ؛ و اول به درگاه خدا سپس نزد شما تقرب مى ‏جويم به سبب دوستى شما و دوستى دوستان شما  ؛ و به سبب بيزارى جستن ازدشمنان شما و بيزارى از مردمى كه با شما به جنگ و مخالفت برخاستند و از شيعيان و پيروان آنها هم بيزارى مى‏ جويم .
من سلم و صلحم با هر كس كه با شما صلح است و در جنگ و مخالفتم با هر كس كه با شما به جنگ است و دوستم با دوستان شما و دشمنم با دشمنان شما ؛ پس از كرم حق درخواست مى ‏كنم كه به معرفت شما و دوستان شما مرا گرامى سازد و هميشه بيزارى از دشمنان شما را روزى من فرمايد ؛ و مرا در دنيا و آخرت با شما قرار دهد و در دو عالم به مقام صدق و صفاى با شما مرا ثابت بدار  ؛ و باز از خدا درخواست مى‏ كنم كه به مقام محمودى كه خاص شما است مرا برساند ؛ و مرا نصيب كند كه در ركاب امام زمان شما اهل بيت كه هادى و ظاهر شونده ناطق به حق است خون خواه باشم.
و از خدا به حق شما و به شأن و مقام تقرب شما نزد خدا درخواست ميكنم كه ثواب غم و حزن و اندوه مرا بواسطه مصيبت بزرگ شما بهترين ثوابى كه به هر مصيبت زده ‏اى عطا ميكند به من آن ثواب را عطا فرمايد ؛ و مصيبت شما آل محمد در عالم اسلام بلكه در تمام عالم سماوات و ارض چقدر بزرگ بود و بر عزادارانش تا چه حد سخت و ناگوار گذشت .

پروردگارا مرا در اين مقام كه هستم از آنان قرار ده كه درود و رحمت و مغفرتت شامل حال آنهاست .
پروردگارا مرا به آيين محمد و آل اطهارش زنده بدار و گاه رحلت هم به آن آيين بميران .
پروردگارا اين روز روزى است كه بنى اميه و پسر جگر خوار و يزيد پليد لعين پسر معاويه ملعون در زبان تو و زبان رسول تو صلى الله عليه و آله در هر مسكن و منزل كه رسول تو توقف داشت صلى الله عليه و آله .

پروردگارا لعنت فرست بر ابى سفيان و بر پسرش معاويه و پسرش يزيد پليد بر همه آنان لعن ابدى فرست
و اين روز روزيست كه آل زياد بن ابيه لعين و آل مروان بن حكم خبيث بواسطه قتل حضرت حسين صلوات الله عليه شادان بودند
پروردگارا تو لعن و عذاب اليم آنان را چندين برابر گردان
پروردگارا من به تو در اين روز و در اين مكان و در تمام دوران زندگانى به بيزارى جستن و لعن بر آن ظالمان و دشمنى آنها و به دوستى پيغمبر و آل اطهار او صلوات الله عليهم اجمعين تقرب مى ‏جويم.
پروردگارا تو لعنت فرست بر اول ظالمى كه در حق محمد (ص) و آل پاكش ظلم و ستم كرد و آخرين ظالمى كه از آن ظالم نخستين در ظلم تبعيت كرد .
پروردگارا تو بر جماعتى كه بر عليه حسين (ع) به جنگ برخاستند لعنت فرست و بر شيعيانشان و بر هر كه با آنان بيعت كرد و از آنها پيروى كرد پروردگارا بر همه لعنت فرست .

سلام بر تو اى ابا عبد الله و بر ارواح پاكى كه در جوار و حريم تو در آمدند
سلام خدا از من بر تو باد الى الأبد مادامى كه ليل و نهار باقى است و خدا اين زيارت مرا آخرين عهد با حضرتت قرار ندهد .
سلام بر حسين (ع) و بر على بن الحسين (ع) و بر فرزندان حسين و بر اصحاب حسين (ع)

پروردگارا تو لعن مرا مخصوص گردان به اولين شخص ظالم و اول در حق اولين ظالم و آنگاه در حق دومين و سومين و چهارمين
پروردگارا و آنگاه لعنت فرست بر يزيد پنجم آن ظالمان - و باز لعنت فرست بر عبيد الله بن زياد پسر مرجانه و عمر سعد و شمر و آل ابى سفيان و آل زياد و آل مروان تا روز قيامت .
خدايا تو را ستايش مى ‏كنم به ستايش شكرگزاران تو بر غم و اندوهى كه به من در مصيبت رسيد حمد خدا را بر عزا دارى و اندوه و غم بزرگ من .
پروردگارا شفاعت حسين (ع) را روزى كه بر تو وارد مى ‏شوم نصيبم بگردان
و مرا نزد خود ثابت قدم بدار به صدق و صفا با حضرت حسين (ع) و اصحابش كه در راه خدا جانشان را نزد حسين (ع) فدا كردند باشيم.

 






گزارش تخلف
بعدی